اقتصاد

مصرف یا جنگ؛ انتخابش به شما بستگی دارد!!!

مصرف یا جنگ؛ انتخابش به شما بستگی دارد

برای هر تحلیل‌گر سیاسی و اقتصادی در جهان امروز ما ترسناک‌ترین کلمات جنگ، تورم و رکود هستند. متفکران و تحلیلگران سیاسی و اقتصادی معاصر همان‌ قدر که در تلاش هستند تا ملت‌ها و حکومت‌ها را از حمله خارجی به یکدیگر منصرف و از درگیری داخلی جلوگیری کنند، درصدد آن هستند تا با تورم و رکود نیز مقابله کنند و راهکارهایی برای آن به دولتمردان معرفی می‌کنند.
زیرا همان‌قدر که اولی ثبات سیاسی‌ را تهدید می‌کند، دومی نیز می‌تواند قوی‌تر از جنگ منجر به بی‌ثباتی سیاسی و اجتماعی شود و همان قدر که بی‌ثباتی سیاسی و جنگ برای یک کشور خطرناک است و می‌تواند تمدنی را نابود کند، بی‌ثباتی اقتصادی نیز پدیده‌ای وخیم و هولناک است.
اما برخلاف باور عمومی تحلیلگران و متفکران، حاکمان سیاسی ازین پدیده‌های شوم نه تنها بدشان نمی‌آید بلکه  درصدد ایجاد عامدانه آن نیز بوده‌اند و این به حدی در اعمال و رفتار حکام و مردم هوادارشان مشهود است.

 

لحظه‌شماری برای فاجعه!
چه بسیار حاکمان و ژنرال‌هایی که در حسرت وقوع جنگ هستند و چه بسیار سرمایه‌داران و کاسبانی که برای یک انفجار تورمی لحظه‌ شماری می‌کنند.
پس واقعیت امر این است که این پدیده‌ها صرفا بر روی کاغذ و شعار بد هستند و بسیاری تمام تلاششان شناخت روش‌های وقوع آن‌هاست. اما چرا این پدیده‌های زشت و شوم که گاه ضررش برای همه طرفین است این قدر خواهان دارد؟ برخلاف باور کهن فلسفی، بشر به صرف کسب لذت زنده نیست و برای کسب آن زندگی نمی‌کند و به خاطرش به تکاپو نمی‌افتد چرا که بسیاری از فداکاری‌ها نه به لذتی ختم می‌شوند و نه هیچ لذتی ارزش آن همه فداکاری را دارد.

 

انسان، حیوان بازی‌ساز
پس چه چیز بشر را به حرکت وا می‌دارد؟ شاید بتوان جسارت این را داشت و گفت زیست بشر یعنی مجموعه بازی‌هایی که خواسته و ناخواسته درگیر آن می‌شود و میل به بازی‌سازی و بازی کردن و کسب پیروزی در این بازی‌ها، محرک زیست بشر در این جهان است.
در کنار عبارات تاریخی فلسفه، مانند «انسان حیوان ناطق» یا «انسان حیوان ابزارساز»، شاید یک بار هم که شده بتوان گفت «انسان حیوان بازی‌ساز» است.
حیوانات شاید بازی کردن را بدانند اما بازی‌سازی و تفکر درباره بازی به خودی خود را هرگز نه می‌توانند از پسش برآیند و نه از آن چیزی می‌دانند و تمدن بشر نیز بازی‌هایی است که بشر می‌شناسد، می‌سازد و خود را درگیر آن می‌کند.
تئوری بازی‌ها به شکل بسیار محدودی مفهوم بازی را مطرح کرده بود اما نه به شکلی که تا اینجا درین مقاله گفته‌ شد بلکه بسیار محدود و در حد تمثیل به جهت کشف رفتارهای بشر با الگوهای ریاضی! و جای قرار دادن مفهوم پیروزی در بازی، بر مبنای کهن که همان نفع و لذت است تحلیل رفتار را جلو می‌برد.
«نظریه‌ی بازی‌ها اسمی خیالی برای نام‌گذاری اندیشه‌ای بسیار ساده است. این نظریه به ما می‌گوید مردم همواره به گونه‌ای رفتار می‌کنند که به زعم خودشان بیش‌ترین نفع را برایشان به همراه دارد. به این معنا آن‌ها همواره به این نکته توجه دارند که دیگران به انتخاب آن‌ها و تصمیمی که می‌گیرند چه واکنشی نشان می‌دهند. این دیگران تمام کسانی را در بر می‌گیرد که در آینده می‌توانند حامیان یا رقبای احتمالی آن فرد باشند. در نظر گرفتن این‌ که منافع دیگران چگونه و در چه حالتی با منافع فرد در تقابل قرار می‌گیرد اساسی‌ترین نکته در فرایند تصمیم‌گیری است.»

 

مفهوم بازی در فلسفه
مفهوم بازی را می‌توان وارد فلسفه کرد و آن را جزئی از ساختار اندیشیدن بشر دانست که انسان پدیده‌ها را در قالب آن ریخته و تحلیل کرده و وارد آن می‌شود و تمدن بدون آن بی‌معناست.
اجتماعات بشری بازیگردانش حکام سیاسی هستند که تعیین می‌کنند بازی‌ها در اجتماع تحت کنترلشان به چه نحو پیش برود و چه بازی‌هایی در جریان باشد و چه بازی‌هایی خیر.
هرچند خود سیاست هم یکی از همین دست بازی‌هایی است که در میان گونه‌های بشر از دیرباز در جریان بوده. اما هرکه پیروز نهایی بازی سیاست شود موظف به تعیین بازی‌ها و حدودش است. این قاعده شامل همه بازی‌ها اعم از بازی‌هایی که بشر آگاهانه ابداع نکرده مانند مالکیت، اقتصاد، فرهنگ و هنر تا بازی‌های دست‌ساز بشر همانند ورزش‌ها و سرگرمی‌ها می‌شود.
«قدرت وضع قواعدی که به موجب آن‌ها هر کس به نوع کالاهای قابل تصرف و نوع اعمال قابل انجام واقف می‌شود، بدون آنکه مورد تعرض و اعتراض دیگران قرار گیرد، کلا ملحق به حق حاکمیت است؛ و آدمیان رعایت چنین قواعدی را حدشناسی و آداب‌دانی می‌خوانند.
زیرا قبل از تاسیس قدرت حاکمه همه آدمیان از حق انجام هر عملی برخوردار بودند؛ و این خود ضرورتا موجب وقوع جنگ می‌شد. پس وضع قواعد برای شناخت حد و حدود که برای صلح و آرامش ضروری، و مبتنی بر قدرت حاکمه است، نتیجه عمل مرجع حاکمیت به منظور ایجاد صلح و آرامش محسوب می‌شود. قواعد مربوط به رعایت حد و حدود و نیز قواعد مربوط به اعمال نیک و بد و قانونی و غیرقانونی اتباع، موضوع همان قوانین مدنی هستند که قوانین خاص هر کشور محسوب می‌شوند.»

 

انسان بازی‌ها را می‌سازد یا ناگزیر در آن‌ها بازی می‌کند؟
برخی ازین بازی‌ها به طور غیرارادی از طریق طبیعت بر انسان تحمیل شده، همانند بازی بقا، و برخی توسط اجتماع انسانی بر هر فرد تحمیل شده بدون آنکه مبتکر آن و قوانینش از پیش توسط کسی تنظیم شده‌ باشد مانند سیاست و اقتصاد؛ و هر دو نوع بازی با گونه دیگری از بازی‌ها مانند ورزش‌ها، سرگرمی‌هایی مانند تخته و شطرنج فرق اساسی دارند.
زیرا در دسته دوم بشر تمام قوانین و ابزار بازی را خودش تعیین و تنظیم کرده اما در دسته اولی چنین نیست و بشر ناخواسته وارد آن می‌شود. تمدن بشر پر است از این قبیل بازی‌ها و قوانین درون آن که بشر می‌شناسد، وضع می‌کند و پیش می‌رود.
«همه‌ی ما پیوسته از فرمول‌ها و نمادها و قاعده‌هایی استفاده می‌کنیم که معنایشان را نمی‌فهمیم، ولی از راه کاربرد آن‌ها شناختی را به یاری می‌گیریم که خود منفردا از آن بی‌بهره‌ایم. این شیوه‌های عملی و نهادها را بدین نحو ایجاد کرده و پرورانده‌ایم که بنا را بر عادت‌ها و نهادهایی بگذاریم که در هر حوزه موفقیتشان به اثبات رسیده‌ است و شالوده‌ی تمدن ما قرار گرفته‌اند.
نظام قیمت نیز یکی از ساختارهایی است که انسان بی‌آنکه قادر به فهم آن باشد، غفلتا به آن برخورده و سپس چگونگی کاربرد آن را آموخته‌است. همین‌ قدر می‌گوییم گه هیچ‌کس هنوز قادر به طراحی نظام جایگزینی نشده‌ است که برخی از ویژگی‌های نظام موجود را حفظ کند، خصوصا گستره‌ای که فرد در آن بتواند اشتغال مورد پسند خویش را برگزیند و آزادانه شناخت و مهارت خود را به کار اندازد.»
البته باید گفت بسیاری این را نمی‌پذیرند که سیاست و اقتصاد اموری خارج از تنظیم و مهندسی بشر هستند و نظر دیگری دارند. به تقسیم‌بندی زیر از انواع تفکر به سیاست و جامعه توجه کنید که به طور دقیق‌تری این دو نگرش به نهادهای بشری خصوصا حکومت را تبیین می‌کند. رویکرد این مقاله به بازی‌های تمدنی حالت دوم است.
«بعضی بر این اندیشه‌اند که حکومت، فنی عملی است که مسائل آن تنها به وسیله و هدف مربوط می‌شود. انواع حکومت مانند هرگونه اسباب و ابزاری است که از برای دست یافتن هدف‌های انسانی لازم است؛ این نگرش انواع حکومت‌ را موضوع ابداع و ابتکار بشر می‌پندارد.
بنابراین چون انواع حکومت ساخته‌ی آدمی است فرض بر این است که آدمی این اختیار را دارد که آن‌ها را بسازد یا نسازد و درباره‌ی چگونگی الگوی آن‌ها تصمیم بگیرد.
روبروی چنین کسانی، استدلال‌گران سیاسی دیگری صف آراسته‌اند که به هیچ‌ روی پذیرای تشبیه نوع حکومت به ماشین نیستند و حکومت را فرآوردی طبیعی و خودانگیخته می‌شمارند و علم حکومت را به اصطلاح شاخه‌ای از تاریخ طبیعی می‌دانند.
به زعم اینان گونه‌های حکومت گزیدنی نیست و در اصل باید آن را همان‌گونه که می‌یابیم برگیریم. حکومت را نمی‌توان با طرحی پیش‌ سنجیده فرا ساخت. حکومت ساخته نمی‌شود بلکه می‌روید. کار ما با گونه‌های حکومت، مانند دیگر امور واقع در جهان، آن است که خواص طبیعی‌شان را بازشناسیم و خود را با آن‌ها سازگار کنیم.
در این مکتب، نهادهای سیاسی بنیادین هر قوم، رویشی جاندار برشمرده‌ می‌شود که از طبع و حیات آن قوم برمی‌آید. این نهادها فراورده‌ی عادت‌ها، غریزه‌ها و نیازهای ناخودآگاه افراد ملت است، نه محصول هدف‌های دانسته و آگاهانه‌ی آنان. اراده‌ی مردم در این باب، جز در پاسخگویی به ضرورت‌های وقت، به مدد ابداعات وقت، نقشی ندارد؛ این ابداعات، اگر همخوانی بسنده با احساس‌ها و منش ملی داشته‌ باشد، عموما می‌پاید، و انباشت پس آن‌ها دولتی را برمی‌سازد که برازنده‌ی مردم دارنده‌اش باشد.»

 

رابطه «علت و معلولی» انسان و بازی چیست؟
در تبیین تئوری بازی‌ها متفکران سرشناسش فرقی بین بازی‌هایی که بشر از اساس خودش تمام قوانینش را تنظیم کرده با بازی‌های دیگر قائل نیستند!
«نیومان و مورگنشترن در کتابی که سال ۱۹۴۷ منتشر شد به طور بسیار جالب و اغواکننده‌ای مشکلاتی را که انسان در طول زندگی با آن‌ها روبرو می‌شود به بازی‌های معمایی_چیستانی که معمولا در مهمانی‌ها اجرا می‌شود مثل پانتومیم یا بازی بیست سوالی تشبیه کردند و نشان دادند منطق زیرین این دو یکی است.»
هایک اما جزو آن دسته افرادی است که نگرش دوم را برگزیده و سرسختانه با گروه اول که منتهی به جریان چپ و کمونیسم می‌شود مقابله می‌کند. در توضیح این جریان می‌گوید.
«نهادهای انسانی فقط زمانی در خدمت نیات انسان خواهند بود که به طور ارادی و مطابق با این نیات طراحی شده‌ باشند. این هم اغلب گفته‌ می‌شود که صرف وجود یک نهاد شاهدی است بر این که به منظور معینی ایجاد شده‌ است؛ و این که همیشه جامعه و نهادهایش را باید طوری طراحی کنیم که اعمالمان به طور کامل توسط اهداف شناخته‌ شده‌ای هدایت شوند.»
سپس به طور کامل آن را نقد کرده و با رد آن معتقد به وجود اموری خارج از تفکر و تنظیم بشر بوده که در تمدن انسان نقشی اساسی داشته.
«کاملا اشتباه است که بگوییم کارایی اعمال ما فقط یا اساسا مدیون آن دانشی است که قادر به بیان آن با کلمات هستیم یعنی دانشی که می‌تواند مقدمات صریح یک قیاس منطقی را تشکیل دهد.
بسیاری از نهادهای جامعه که برای دنبال کردن کارآمد هدف‌های آگاهانه‌ی ما ضروری هستند در واقع نتیجه رسوم، عادات و اعمالی هستند که نه ابداع شده‌اند و نه رعایت آن‌ها به منظور رسیدن به چنین اهدافی بوده‌است.
ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که می‌توانیم به صورت موفقیت‌آمیزی خود را با محیط سازگار کنیم و در آن احتمال نیل به اهدافمان زیاد است، و این هم به این علت نیست که هم‌نوعان ما صرفا با اهداف معلوم یا روابط معلوم میان وسیله و هدف عمل می‌کنند بلکه همچنین به این علت است که آن‌ها در چارچوب قواعدی عمل می‌کنند که غالبا نه منظور از آن‌ها می‌دانیم چیست و نه ریشه آن‌ها را می‌شناسیم و در بسیاری از موارد حتی از وجود چنین قواعدی نیز بی‌خبریم.
انسان، حیوانی همان‌قدر هدف‌گرا است که پیرو قواعد. موفقیت او به این علت نیست که می‌داند چرا از قواعدی که عملا رعایت می‌کند باید اطاعت کرد و نه حتی به این علت که قادر به بیان همه این قواعد در قالب کلمات است، بلکه به این علت است که تفکر و رفتار او تحت تاثیر قواعدی است که طی روندی گزینشی در جامعه‌ای که انسان در آن زندگی می‌کند شکل گرفته و از این رو محصول تجربه نسل‌هاست.»

 

اقتصاد؛ بازی تمدن، بازی که آگاهانه ساخته و پرداخته نشده !
نه هابز، نه هایک و نه جان استوارت میل هیچکدام منظورشان از متن‌هایی که در بالا آورده شده بیان و تایید چارچوبی که در ابتدای این مقاله بیان شد یعنی «بازی‌گرایی» و یا تئوری بازی‌ها نبوده اما از این مطالب در جهت تایید منظور هدف این متن که بسیاری از بازی‌های تمدن ساخته و پرداخته آگاهانه بشر نیستند استفاده شد.
یکی از مهم‌ترین بازی‌های تمدن اقتصاد است و مهم‌ترین عنصر آن مفهومی تحت عنوان پول است.

 

پول؛ ابزار تقسیم قدرت در بازی اقتصاد
پول فقط ابزار مبادله، تسهیل تجارت نیست. پول ابزاری برای نمایش و تایید این است که چه کسی و چه ساختاری دارنده انحصاری قدرت (برنده بازی سیاسی و جنگ) است و این قدرت را حاکم با پول و قوانینش وارد بازی اقتصاد یک جامعه‌ای که بر آن مسلط است کرده و مطابق این دو، بازی اقتصاد در جامعه به گردش درمی‌آید و فقر و ثروت، قدرت و ضعف به چرخش در می‌آید.
به نحوی برنده بازی سیاسی و جنگ، مالک مطلق همه‌چیز می‌شود که می‌بایست این مالکیت در انحصار خود را با عرضه پول، تنظیم قوانین و یک سری عوامل دیگر به جریان بیندازد و البته جوامع کمونیستی یا به تعبیری اسپارتی همانند کره‌ شمالی و شوروی این قدرت را در انحصار نگه می‌دارند و نهادهای طبیعی و نظام قیمت و بازی طبیعی اقتصادی را نابود کرده و طی یک نظام و بازی مهندسی شده براساس وفاداری بین نیروهایشان تقسیم می‌کنند و برخی از حکومت‌ها مانند داعش از اساس با بازی‌های اجتماع خصوصا ساخته بشر مثل شطرنج و مسابقات ورزشی مخالف هستند زیرا همه آن‌ حکومت‌ها خود را در بازی بین‌المللی مشغول می‌دانند و تصور می‌کنند برای تمرکز جامعه بر روی پیروزی در این بازی می‌بایست سایر بازی‌ها را از جامعه حذف کرد.

 

پول؛ همواره در سیطره حکومت
هایک در ستیز با پول دولتی و انحصاری به نحوی علیه این ساختار کهن طغیان کرده و چیزی گفت که می‌توان آن را در تایید ادعای مذکور این مقاله به کار برد.
«برای بیش از دو هزار سال امتیاز ویژه‌ی دولت یا حق انحصاری تولید پول، در عمل صرفا شامل انحصار ضرب سکه‌های طلا، نقره یا مس بود. در خلال این دوره بود که این امتیاز ویژه رفته رفته و بدون چون‌ و چرا به عنوان یکی از خصوصیات حاکمیت مورد قبول قرار گرفت.
این به لطف افسانه‌هایی بود که در مورد حلول نیروهای مقدس و روحانی در شاه وجود داشت. شاید این مفهوم حتی به قبل از ضرب نخستین سکه‌ها توسط کروسوس شاه لیدی در قرن ششم قبل از میلاد بازمی‌گردد. وقتی ضرب سکه گسترش یافت، در همه جا دولت‌ها خیلی زود متوجه شدند که حق انحصاری ضرب سکه در عین حال که یک منبع درآمد جالب است، یک ابزار بسیار مهم قدرت نیز هست.
از آغاز هیچ‌گاه نه مطالبه‌ی این امتیاز و نه اعطای آن به خاطر خیر عمومی نبود؛ بلکه به این خاطر بود که یک مولفه‌ی ضروری قدرت دولتی به شمار می‌رفت. در واقع سکه‌ها تا حد زیادی مانند پرچم به عنوان نمادهای قدرت دیده می‌شدند و فرمانروا توسط آن‌ها اقتدار خود را اعلام می‌کرد و به مردم خود می‌گفت ارباب آن‌ها کسی است که سکه‌ها تصویر چهره‌ی او را تا دوردست‌ترین نقاط قلمرو فرمانروایی‌اش می‌برند.»

 

رابطه‌ی پول با قدرت سیاسی
اما باز هم رابطه پول و قدرت سیاسی نامعلوم مانده و شفافیت کامل را پیدا نکرده است. به متن زیر توجه کنید تا روشن شود پول صرفا ابزار مبادله نیست و رابطه‌اش با میزان قدرت یک حکومت منتشر کننده آن چگونه است.
«جای شگفتی ندارد که جایگاه پول‌های مختلف همواره با قدرت و ثبات اقتصادها در ارتباط بوده‌ است. دراخمای نقره که در سده پنجم پیش از میلاد در آتن ضرب می‌شد، به احتمال زیاد نخستین پولی بود که به طور گسترده در بیرون از مرزهای کشور ناشر آن به گردش درآمد و ضرب آن توسط اسکندر در زمان اشغال منطقه پهناور مصر تا ایران هم ادامه یافت.
در ادامه با افول امپراتوری یونان و ظهور امپراتوری روم، به عنوان قدرت برتر جهان اورئوس طلا و دیناریوس نقره که در این امپراتوری ضرب می‌شد، حتی با وجود این‌که پول‌های دو امپراتوری آتن و روم به طور همزمان سال‌ها در گردش بود، پول‌های برتر جهان بودند. اما با زوال امپراتوری روم و شعله‌ور شدن آتش تورم در این امپراتوری، دسترسی به سکه‌های رومی، که ارزش آن به طور پیوسته رو به کاهش بود، در بیرون از قلمرو امپراتوری دشوارتر شد.
این موضوع در کنار یورش گوت‌ها، وندال‌ها و هانس‌ها راه را برای تبدیل سکه سولیدوس طلای امپراتوری روم شرقی به پول استاندارد در تجارت بین‌المللی در سده ششم پس از میلاد هموار کرد. در سده هفتم، هنگامی که عرب‌ها یا همان مسلمانان از شبه جزیره عربستان خارج شده و سراسر شمال افریقا را به اشغال خود درآوردند دینار عربی تا حدودی جایگزین سولیدوس شد.»

 

کارکرد پدیده‌ی تورم
تورم اساس بازی اقتصاد است. بدون تورم و ثبات دائمی قیمت‌ها، فقر و ثروت ساکن است و در جامعه به چرخش درنمی‌آید.
تورم هم به دو شکل است شکل طبیعی آن به این صورت است که مردم به چیزی ناگهان علاقه‌مند و یا نیازمند می‌شوند و این باعث خروج تعادل بازار در آن بخش عرضه و تقاضا شده و تورم در بخشی از کالاها پدید می‌آید اما حالتی هم هست که توسط حاکم صورت می‌گیرد و با افزایش پول موجود در بازار بخش‌هایی از جامعه که حقوقشان را دولت می‌دهد با افزایش درآمدشان باعث افزایش خرید این گروه‌ها شده و تورم پدید می‌آید.
البته علت این کار دولت‌ها برمی‌گردد به بازی‌های بین‌المللی که درگیرش هستند و نیاز مالی که برای پیروزی در آن نیاز دارند و اگر داشته‌هایشان از مالیات و منابع و صنایع دولتی کفاف این طرح‌ها را ندهد مجبور می‌شوند از بانک مرکزی‌شان کمک بگیرند. نمونه‌ای ازین بازی‌ها که در ادامه خواهیم پرداخت جنگ است.
«همواره در طول تاریخ، آن عاملی که موجب شکل‌گیری دوره‌های تورمی شده، گسترش شهرنشینی و پیشرفت اقتصادی و تغییرات جمعیتی بوده ‌است، نه سیاست‌گذاری عامدانه دولت‌ها. همین تحولات هم خودشان موجب بیشترین پیشرفت‌ها شده‌اند. بله، دولت‌ها گاهی تورم را رها می‌کنند و به حال خود می‌گذارند اما هیچ رئیس بانک مرکزی یا رئیس‌جمهوری خواهان شکل‌گیری تورم‌هایی مانند تورم دهه ۱۹۷۰ امریکا نیست. ایجاد عامدانه تورم فقط در زمان جنگ‌های بزرگ و نبرد ملت‌ها برای حفظ کیان ملی و حیات خودشان توجیه‌پذیر است.»

 

جنگ؛ نیروی محرک تورم
اما اینکه جنگ چگونه مولد تورم آن هم از جانب حکومت است را «میزس» به خوبی شرح داده است:
«وقتی که دولت پول جدیدی وارد بازار می‌کند که ملزومات جنگ را تامین کند، ناگزیر است مهمات جنگی بخرد و پول‌های جدید ابتدا به سوی صنایع تسلیحاتی و کارگران این صنایع می‌رود. حالا این گروهی که به چنین پولی رسیده‌ است، وضع بسیار خوبی دارد. سود و دستمزد اینها بیشتر می‌شود و کسب و کارشان رونق می‌گیرد. چرا؟ زیرا نخستین پول‌های اضافی به این‌ها رسیده‌ است.»
حتی زمانی که کالای مبادله در انحصار دولت نباشد (هر چند چنین زمانی محال است زیرا از زمانی که کالای اعتباری فاقد ارزش مصرف چه سکه دولتی چه پول کاغذی رایج شد این تایید و نشان دولت است که به آن قدرت و ارزش می‌دهد و حتی پیش از آن هم هر که دارنده منبع اصلی کالای واسطه بی‌نشان بود حاکم بوده) هم افزایش حجم آن منجر به تورمی می‌شود که به دوش افرادی هست که در گام اول به حجم پول یا کالای مبادله اضافه شده به کل موجود در اقتصاد دسترسی نداشته‌اند.
«هر واحد جدید پول، دارندگان اولیه‌اش را متنفع می‌سازد؛ برای نمونه تحت واحد پول نقره، معدن‌کاران و متولیان ضرب نقره نفع خواهند برد. به این ترتیب در اینجا با یک مشوق آینده‌نگرانه در تولید طبیعی پول روبه‌رو هستیم. البته نباید این را نادیده بگیریم، منافعی که به اولین دارندگان تعلق می‌گیرد در کنار مشوق یادشده، وسوسه‌ای دائمی برای افزایش تحمیلی عرضه‌ پول را دربر دارد.»

 

حکومت؛ همواره متولی تورم
در حالتی که دولت شخصا متولی این افزایش هست را «میزس» با دقت و به خوبی شرح داده که چطور منجر به ایجاد تورمی می‌شود که بار آن به دوش گروهی از اقشار جامعه است و منجر به ترقی طبقاتی گروهی دیگر می‌شود. به نحوی برد غیرطبیعی در بازی اقتصادی ایجاد می‌شود.
«افزایش (قیمت) به طور فراگیر و در آن چیزی که سطح قیمت گفته‌ می‌شود رخ نمی‌دهد. این اصطلاح استعاره‌ای سطح قیمت را اصلا نباید به کار برد. مردم هنگامی که از سطح قیمت سخن می‌گویند تصویری که در ذهن دارند مانند مایعی است که با افزایش و کاهش مقدار آن، بالا و پایین می‌رود و این بالا و پایین رفتن مانند آب درون یک منبع به صورت هم سطح است.
اما قیمت‌ها اصلا چنین سطحی ندارند. قیمت‌ها همزمان و هم‌اندازه تغییر نمی‌کنند. قیمت‌هایی سریع‌تر تغییر می‌کنند و بالا و پایین می‌روند و قیمت‌هایی دیگر کندتر. این کار علتی دارد. همان کارمندان دولت را در نظر بگیرید که گفتیم پول بیشتری به دستشان می‌رسد و عرضه پول افزایش می‌یابد. افراد امروز دقیقا همان کالاهایی را که دیروز خریده‌اند و به همان مقدار نمی‌خرند.
پول اضافه‌ای که دولت چاپ و روانه بازار کرده‌است صرف خرید همه کالاها و خدمات نمی‌شود. این پول اضافی صرف خرید برخی کالاها می‌شود و قیمت همین کالاها بالا می‌رود، اما قیمت کالاهای دیگر همان است که قبل از ورود این پول جدید بوده است. بنابراین وقتی که تورم آغاز می‌شود هر یک از گروه‌های جامعه به شکلی متفاوت با دیگران از آن تاثیر می‌پذیرد. کسانی که به پول جدید دست یافته‌اند موقتا منتفع می‌شوند.»

 

بنیان بازی اقتصاد، رقابت بر سر ثروت!
اساس بازی اقتصاد رقابت برای کسب ثروت بیشتر است اما چه پول دولتی چه کالا و چه هر چیزی که آن را در رقابت اقتصاد، مال و پیروزی بنامیم ارزشش نسبت به سایر کالاها ثابت نیست و در تغییر است.
پیروزی بازی اقتصاد آن است که فرد بازیگر داشته‌هایش را بتواند در مسیری به حرکت بیندازد و در آن مسیر نگه دارد که به آن افزوده شود و افت ارزش نیابد.
پیش‌بینی رفتار کنشگران در این بازی در قالب متقاضی و عرضه‌کننده و استراتژی برای آن علم پیروزی فرد است. همین ساختار باعث می‌شود گردش طبقه اجتماعی پدید آید. وعده‌ای که اقتصاد بازار آن را به بشر داده مبنی بر اینکه هیچ شخصی تا ابد پیروز بازی اقتصاد نیست و این پیروزی موروثی نخواهد بود و بر اساس شایستگی و توانایی افراد است! ویژگی‌ای که متاسفانه مورد غفلت بسیاری از اقتصاددانان پیرو اقتصاد بازار شده و توجهی به آن دیگر انگار ندارند! زیرا اساس عدالت ساختاری اینچنینی همین است.
«تفاوت در میان افراد در جامعه سرمایه‌داری با تفاوت میان افراد در جامعه سوسیالیستی یکی نیست. در قرون وسطی و حتی در برخی کشورها در روزگار پس از قرون وسطی ممکن بود خانواده‌ای اشرافی باشد و اعضای آن فارغ از توانایی و استعداد خود صدها و صدها سال در همان وضع اشرافی خود بمانند.
اما در سرمایه‌داری جدید، پدیده‌‌ای وجود دارد که جامعه‌شناسان آن را تحرک اجتماعی می‌خوانند. «ویلفردو پارتو» جامعه‌شناس و اقتصاددان ایتالیایی آن عامل را که موجب این تحرک اجتماعی می‌شود گردش نخبگان می‌نامد. یعنی همیشه کسانی در راس هرم اجتماعی هستند که ثروتمند و از جهت سیاسی مهم هستند، اما این افراد یا نخبگان، مدام جایشان عوض می‌شود. در جامعه سرمایه‌داری، دقیقا همین وضع جاری است؛ اما در جوامع سلسله مراتبی ماقبل سرمایه‌داری این‌گونه نبود.
خاندان‌هایی که زمانی خاندان‌های اشرافی بزرگ اروپا شمرده می‌شدند، هنوز هم هستند یا به تعبیر دیگر، خاندان‌های امروزی اعقاب همان خاندان‌های قدیمی اروپا هستند که هشتصد سال پیش، هزار سال پیش یا قبل از آن می‌زیسته‌اند…حال آنکه در جامعه سرمایه‌داری مدام تحرک اجتماعی رخ می‌دهد و تهیدستان به ثروتمندان تبدیل می‌شوند و ثروتمندان به تهیدستان.»

 

تشریح فلسفی رکود
به نحوی تورم به منزله گردش ثروت در جامعه است و البته در مواردی با سیاست‌های پولی حکومت‌ها سعی دارند که با مدیریت تورم ثروت را مطابق اهداف خود مدیریت کرده و به سمت اقشار وفادار به خود هدایت کنند و بار تورم را از دوش آن‌ها بردارند.
اما در مواردی هم تورم افسارگسیخته منجر به گردش سریع ثروت و برهم خوردن بازی اقتصاد شده که این نیز مجددا بابت اهداف کلان حکومت‌ها و سیاست‌های پولی آن‌هاست.
اما از تورم به سمت رکود حرکت کنیم. این پدیده اقتصادی هم که بسیاری از تحلیلگران از آن وحشت دارند به منزله پایان یک دوره بازی‌های اقتصادی و آغاز دور جدید بازی‌های اقتصادی است. ربطی ندارد سیاست‌های پولی و مالی حکومت بد باشد یا خوب، ربطی ندارد روند اوراق قرضه و سهام به چه سمتی حرکت کند، بالاخره رکود یا پایان یک دوره بازی‌های اقتصادی فرا می‌رسد.
«سال‌های ۱۹۲۰ تا ۱۹۲۹ اغلب دوران طلایی شکوفایی اقتصادی، عصر جدید دهه شکوفایی یا عصر جاز نامیده می‌شود. این دوره نگرش خوش‌بینانه و امید بود و آینده نوید بخش به نظر می‌رسید. فرهنگ آمریکایی از زمان پایان قرن پیشین، گام‌های عظیمی برداشت و تغییرات سریع طی این دهه ادامه یافتند.»
هیچ‌کس فکرش را نمی‌کرد آن دوران خوش ناگهان فرو بپاشد و البته چه بعد از ۱۹۲۹ و چه ۲۰۰۸ همه دنبال آن هستند دلایل رکود را بشناسند تا مانع آن شوند، اما با رکود نمی‌توان جنگید یا مانعش شد و تنها می‌توان آن را به تعویق انداخت‌. رکود یعنی پایان یک دوره از بازی اقتصادی در ابعاد کلان؛ جایی که بشر از مصرف کردن و بازی دست می‌کشد که بخشی از آن غیر ارادی و غیر آگاهانه است و طبقات اجتماعی ساخته شده طی یک دوره بازی فرو می‌پاشند و از نو باید اکثریت بازیگران و بازیگردانان اقتصادی شروع کنند.
«در حالی که این سقوط به طور مشابه بر سرمایه‌گذاران فقیر و ثروتمند تاثیر گذاشت، اکثر افرادی که پولشان را از دست داده‌ بودند، شهروندان و افراد مقیم شهر بودند. گرچه تاثیرات موجی این رکود اقتصادی سریعا به نواحی روستایی هم سرایت کرد و موقعیت خطرناک موجود را بدتر کرد.
در ۱۹۳۳ زمانی که فرانکلین دی رزولت رئیس‌جمهور شد، متوسط حقوق امریکایی‌ها حدودا ۴۰٪ کاهش یافت و به ۱۵۰۰ دلار در سال رسید و نرخ بیکاری ۲۵٪ یا حدودا ۱۳ میلیون نفر بالغ شد. کسانی که شغلشان را از دست دادند، اغلب کسانی بودند که کمترین بضاعت مالی را داشتند و سابق بر این هم در پایین‌ترین سطح اقتصادی به سر می‌بردند.»
این را هم باید گفت که دولت ایالات متحده برای مقابله با رکود اقدامی انجام می‌دهد که به نحوی تایید حرف ابتدایی این مقاله درباره مفهوم و نقش پول است. زیرا در شرایط وخیم اقتصادی به گمان عمومی امن‌ترین دارایی طلاست و دولت‌ها برای بازگشت بازی اقتصادی به مرحله نخست سعی می‌کنند آن را از بازار جمع و با تجمع و انحصار قدرت مالکیت مجددا آن را وارد چرخه بازی‌های اقتصادی جدید بکنند
«در سال ۱۹۳۳ که رکود اقتصادی به نقطه اوج رسیده‌ بود دولت ایالات متحده همه طلاهایی را که در اختیار بخش خصوصی بود مصادره کرد و به ازای هر اونس طلا فقط ۲۰/۶۷ دلار به صاحبان آن پرداخت.»

 

جنگ؛ شوم‌ترین و ترسناک‌ترین پدیده برای بشریت
و اما جنگ! شوم‌ترین و ترسناک‌ترین پدیده برای بشریت بوده و هست و گمان عمومی این است که بشر از آن بیزار است اما حکام سیاسی و ژنرال‌های بسیاری برای وقوع آن لحظه‌شماری می‌کنند. همان طور که هر حکومت، قدرت برتر یک اجتماع و بازیگردان آن است در ابعاد جهانی هم ابرقدرت، گرداننده بازی‌های جهانی و معیارهای آن است که بعد از هر جنگ فراگیر نظم قدرت از نو نوشته می‌شود. پیروزی در این بازی افتخار و احترامی بی‌حد دارد که هر ملتی آرزویش بدست آوردن آن است.
اما دشمن جنگ، بازی‌های تجاری هستند. اینکه چگونه معیار پیروزی و سلطه بر دیگری از راه تجارت جای جنگ را می‌تواند بگیرد گلایه‌ی هیتلر به خوبی آن را شرح می‌دهد. در پس حرف‌های وی در کتاب نبرد من که بعد از جنگ جهانی اول و یک کودتای ناموفق آن را به منشی‌اش دیکته کرده محتوایی نهفته است که می‌تواند به ما در درک علت مخالفت ترامپ با تجارت آزاد بعد از قدرت گرفتن چین در این حوزه کمک کند و می‌توان فهمید تجارت جهانی بابت چیست و چرا بسیاری از کشورهایی که با نظم قدرت‌ها بعد از جنگ جهانی دوم مشکل دارند حاضر به پذیرش تجارت جهانی و آزاد نیستند!
«تندباد دستاوردهای تاریخی، به نظر من دائما در حال توقف بود، آن‌قدر که در نتیجه آینده را برای همیشه به آنچه رقابت صلح‌آمیز میان ملت‌ها نامیده می‌شود، تسلیم کند. این تحول به سادگی به معنای نظام بهره‌برداری با توسل به ابزار فریبکارانه بود. اصل روی آوردن به استفاده از زور در دفاع از خود رسما کنار گذاشته‌ شد.
هر یک از کشورها به طور انفرادی و به شکل فزاینده‌ای به پذیرفتن ظواهر تعهدات تجاری، گرفتن سرزمین و قاپیدن مشتری‌ها و امتیازات از یکدیگر به هر بهانه‌ای مشغول بودند و همه این‌ها با سر و صدا و هیاهو اما فریادی ملایم به نمایش گذاشته‌ می‌شد. گویا مقدر شده‌ بود این روند پیوسته و بی‌وقفه پیشرفت کند.
با حمایت و تایید عمومی، سرانجام جهان آماده‌ی تبدیل شدن به فروشگاه بسیار بزرگی می‌شد. در سالن این فروشگاه بزرگ، ردیف‌هایی از مجسمه‌های یادبودی ساخته ‌می‌شد که جاودانگی را به آن سودجویانی که اثبات کرده‌اند در تجارت‌شان زیرک‌ترند و آن مقامات اجرایی که خود را بی‌خطرترین افراد نشان داده‌اند اعطا می‌کرد.»

 

رابطه جنگ و اقتصاد
البته این پایان بحث این مقاله درباره جنگ نیست. در ادامه بحث هیتلر باید به رابطه جنگ و اقتصاد پرداخت. دو عامل باعث بقا اقتصاد و عدم خروج آن از روند بازی هستند. اولی میل به نوجویی و مصرف در بشر و دومی جنگ است.
در حالت اول ما باید مایل به مصرف کالایی باشیم که معمولا مد، تبلیغات و منزلت اجتماعی مشوقش هستند و به روز بودن یک بازی جانبی در کنار فعالیت و بازی اقتصادی ایجاد می‌کند. اما جنگ و بازسازی عواقب آن به نحوی ابزار اجبار فرد به مصرف است. بازسازی پس از جنگ محرک بسیار قوی‌تری نسبت به تشویق تمایل به مصرف هستند. به متن زیر توجه کنید که هنری هازلیت در تلاش است تا بگوید میل به نو شدن و مصرف از جنگ محرک بهتری است!
«فرض کنید جوان شروری تکه آجری برمی‌دارد و به سوی پنجره یک نانوایی پرت می‌کند و می‌گریزد…این اتفاق کاری را برای شیشه‌‌بر ترتیب می‌دهد. این شیشه‌ی شکسته، پیوسته پول و اشتغال را در چرخه‌هایی که دائما گسترده‌تر می‌شوند، به وجود خواهد آورد. اما صاحب نانوایی ۲۵۰ دلاری را که برای خرید یک دست کت‌ و شلوار نو به آن دل بسته‌ بود از دست می‌دهد. از آنجا که مجبور شده شیشه را عوض کند، باید کت و شلوار را از ذهن بیرون براند. رونق کسب‌ و کار شیشه‌بر تنها به معنای آسیب به کسب‌ و کار خیاط است.»
هازلیت آنچه نمی‌گوید این است که نانوای بیچاره در حالت تعویض شیشه بر اثر پرتاب سنگ مجبور به هزینه کردن است اما در حالت خرید لباس چنین اجباری در کار نیست!! همین امر اجبار به مصرف پس از جنگ نسبت به «تشویق به مصرف در جریان صلح» باعث آن شده که جنگ در ابعاد خرد و وسوسه رونق اقتصادی پس از بازسازی، سیاستمداران را به آن مایل کند. در کل جنگ هم به خودی خود و هم غیرمستقیم یک بازی و رونق بخش بازی اقتصاد است. این پدیده مخرب و ویرانگر در کنار تورم و رکود قابل کنترل هستند اما بشر تاکنون نتوانسته جایگزینی قاطع برای آن بیابد. ساختار ذهن بشر که جویای بازی‌های جدید است شاید به مرحله‌ای از تکامل برسد که دیگر بازی جنگ را کنار بگذارد اما تا رسیدن به آن مرحله آرمانی نوع بشر فاصله زیادی دارد.

تالیف: گروه نویسندگان اقتصاد تراست

مطالب مرتبط

برندینگ، بازاریابی و فروش به سبک تراست